سجاده شخصی عبور کرد،
مرد نماز را شکست و گفت ؛
مردک ، در حال راز و نیاز با خدا بودم ،
برای چه این رشته را بریدی ؟!
مجنون لبخندی زد و گفت؛
عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم
تو عاشق خدایت بودی،
چطور مرا دیدی...؟!موضوعات مرتبط: 1 مطالب جالب و خواندنی
برچسب : حکایت,پند,آموز,مجنون, نویسنده : hassanyaro بازدید : 139 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:25