حکایت پند آموز از مجنون

ساخت وبلاگ

امکانات وب

روزی مجنون از روی

سجاده شخصی عبور کرد،

مرد نماز را شکست و گفت ؛

 مردک ، در حال راز و نیاز با خدا بودم ،

 برای چه این رشته را بریدی ؟!

مجنون لبخندی زد و گفت؛

عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم

تو عاشق خدایت بودی،

چطور مرا دیدی...؟!
موضوعات مرتبط: 1 مطالب جالب و خواندنی

شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : حکایت,پند,آموز,مجنون, نویسنده : hassanyaro بازدید : 139 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:25