داستانکی دیگر از بهلول

ساخت وبلاگ

امکانات وب

آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود . شیادی چون شنیده بود بهلول
دیوانه است جلو آمد و گفت :
اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم:

اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!
شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت :
 
تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است .

آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .

 


موضوعات مرتبط: 1 مطالب جالب و خواندنی شهرم یزد- وطنم هامانه ...
ما را در سایت شهرم یزد- وطنم هامانه دنبال می کنید

برچسب : داستانکی,دیگر,بهلول, نویسنده : hassanyaro بازدید : 136 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:25